جدول جو
جدول جو

معنی شیرین آباد - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین آباد
دهی است از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، سکنۀ آن 121 تن، آب از قنات، صنایع دستی آنجا قالیبافی، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، آب از چشمه، صنایع دستی آنجا شال و پارچه های ابریشمی وکرباس بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد، آب از سیمین رود، صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش فرمهین شهرستان اراک، آب از قنات، سکنۀ آن 473 تن، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز، سکنۀ آن 165 تن، آب از چاه و قنات، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل، سکنۀ آن 217 تن، آب آن از چشمه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرین زبان
تصویر شیرین زبان
کسی که گفتارش شیرین و خوش آیند است، خوش سخن، بلیغ، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 222 تن، آب از سیمین رود، صنایعدستی جاجیم بافی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش حومه بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 230 تن، آب از چشمه، صنایعدستی جاجیم بافی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه، دارای 88 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات، توتون، چغندر، حبوبات و انگور است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 360 تن. صنایع دستی اهالی جاجیم بافی. راه آن ماشین رو است. سه باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از دهات دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز است در 33هزارگزی مشرق بستان آباد و 10هزارگزی جادۀ شوسۀ میانه به تبریز و در جلگۀ سردسیرواقع است و 166 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 522)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ ری)
یکی از بخشهای ده گانه شهرستان ایلام است که در جنوب کبیرکوه واقع است و از 25 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 5000 تن سکنه دارد. مرکز بخش پهله و قرای مهم آن میمه، گولاب، بهرام آباد و مشهد است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان حومه بخش شهر بابک شهرستان یزد. سکنۀ آن 365 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. راه آن ارابه رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان حومه مرکزی بخش شهرستان قزوین. سکنۀ آن 870 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و بنشن و چغندرقند و هندوانه. صنایع دستی زنان: گلیم و جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). نام جایی کنارجادۀ تهران و قزوین در 12630 گزی تهران میان حصار و بیدستان. هندوانۀ دیم آنجا بخوبی معروف و در حلاوت و عطر و نازکی پوست بی نظیر است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ریمْ)
قسمی از جامه که ظریف بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). نام قماشی لطیف. (از آنندراج). شیرین بافت. نوعی از جامۀ لطیف که آنرا بغلط سری صاف گویند، و از بعضی اساتذه مسموع است که به معنی جامه که نه نهایت غفص باشد و نه نهایت تنک که به هندی آنرا میشها گویند. (غیاث) : و مائه ثوب من الشیرین باف و مائه ثوب من الشان باف. (ابن بطوطه). که شیرین باف لعل نوخطان متاعی است گرد کساد بر او نشسته. (ظهوری، از آنندراج). ناظم البسه همواره دردسر دستار می دهد و شیرین باف را بجان می رساند. (نظام قاری ص 147). دل از خارا و جان از شیرین باف. (نظام قاری ص 134).
مریم این بار نرشته ست یکی شیرین باف
به سر خود بجز ار هست گزی صد دینار.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 300 تن، آب از رود خانه لاوین، راه آن ارابه رو، صنایع دستی جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش میاندوآب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 112 تن، آب از زرینه رود، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آن ماشین رو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، سکنۀ آن 100 تن، آب از چشمۀ شیرین، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، سکنۀ آن 539 تن، آب از قنات، صنایع دستی آنجا قالیبافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش رزن شهرستان همدان، سکنۀ آن 571 تن، آب از قنات، راه آن ماشین رو، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیرین زبان
تصویر شیرین زبان
کسی که گفتار وی خوش آینده باشد، نطاق، زبان آور، سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان میان دورود ساری، از توابع دهستان میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی